یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

یا ابن الذاریات

الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَانًا وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿۱۷۳﴾ ءال عمران

اشعار استاد پناهیان



دریای من


امشب چه غوغا کرده ‏اى، طوفان چه برپا کرده‌اى

در سرزمین سینه‏ ام، دل را چو دریا کرده‌اى


گاهى به مَدَّم میکشى، گاهى به جزرم میکُشى
اى ماه پر افسون، مرا پایین و بالا کرده‌اى


تا کى به ساحل سر زنم؟ امواج را بر در زنم؟

تا کى بجویم من تو را؟ لنگر کجا وا کرده‌اى؟


کى در هوا فـانى شوم؟ کى ابر بارانى شوم؟

بر من بتاب اى ماهتاب، کآتش به دلها کرده‌اى


پا در رکاب موج بر، با خود مرا در اوج بر

آى و وفا کن در کنار عهدى که با ما کرده‌اى


آى و تنى بر آب زن، چرخى در این گرداب زن

مى‏میرم از این تشنگی، از ما چه پروا کرده‌اى


بردى، ببر این آبرو، در هم مکش آن چشم و رو

از آبروى من عجب ابرى مهیا کرده‌اى


شد رعد و برق ابر من، یعنى سر آمد صبر من

باران که میبارد بیا، من را تو رسوا کرده‌اى


دیگر چه سود از گفتگو، رو گل ندارد پشت و رو

با ما مگر تا پیش از این بهتر از این تا کرده‌اى


دریاى من آرام گیر، از عکس رویش کام گیر

مه در بغل کى آیدت؟ دل خوش چه بی‌جا کرده‌اى



دم آخر


همــــــــۀ مستیـم از بــــــــوى تو بود
می ام از بـــــــــادۀ مینــــــــــوى تو بود
 

هـــــر زمـــان چشم فـــــرو می‏بستم
در خیــالــــــــم رخ نیکـــــــوى تو بود
 

هوســـى جــز تو به دل راه نداشت
بسته بر پاى دلــــم، مــــــوى تو بود
 

لب، خمــــــوش از اثــــر داغ تو شد
جــــــز زمـــانى که ثناگــــوى تو بود
 

سجده‏ ام بر ســـر سجـــــادۀ ذکر
همه بر حلقــــــۀ گیســــوى تو بود
 

روز و شــب، چشم به راهت بودم
دیده‏ ام خستـه و بى سوى تو بود
 

قبلـــــه حــــــج و صلاتــــــم بودى
سجده‏ هایم همه جا سـوى تو بود
 

فــــــــرح و حـــــزن دل بى تابـــم
بسته بر آن خــم ابـــــــروى تو بود
 

اینکه بیمــــــــار تو بودم یک عمــــر
همه از نسخــــــــه و داروى تو بود
 

دم آخـــــــــر تو بیـــــا یک قـــدمى
عمــــر من طى ره کـــــــوى تو بود
 

کاش ایـن لحظــــــه کنـــارم بودى
ســـــــر من بر ســــر زانوى تو بود
 




فلا تنهر


خـــــدا فرمـــوده سائــل را فلا تنهر فلا تنهر
غریــبــانـــه گـــدایى آمــــده بـــر در فلا تنهر
 

سیه رویى به کــــوى تو به روى خاک افتاده
نمیگویم بَرَم بنشیـــن بیــــــا بگـــذر فلا تنهر
 

اگــــــر طـــردم کنى از آستانت میروم امــا
مـــرا مولا تو از کــــوى خودت دیگر فلا تنهر
 

نگاهى کن اگر چه با همان قهر و خم ابرو
کــه مـن هـرگـــز نمیگویم فلاتقهر، فلا تنهر
 

هـــــر آنکـــه دلربـا گـردد نراند بیدل خود را
مــرا که در همـه عالــم تویى دلبر فلا تنهر

 



ما تشتهی که فرمود


ما تشتهى کـــه فرمــــــود لاتسرفــوا ندارد
ایــن دل کـــه اشتهایى جـــز روى او نـدارد
 

اى عاقلان مگویید ایـن خانــه را رهـــــا کن
هستـى بـرون ز کــوى او رنــگ و بـــو ندارد
 

قومــى به جستجویـت آواره ‏کــو بـه کویند
در قلب من که هستى این جستجو ندارد


تا کـى به ناله و غم اشــــک از بصر بریزم
مولا بیــا که دیگــر این دیده ســــــو ندارد
 

ارباب نازنینــــم شرمنــــــــدۀ تــو هستـم
بنگـــــر غـلام خــود را کـــو آبـــــــرو ندارد
 

خواهد دلــــــم بگوید از رنـــج و غـم برایت
امـا تــــوان گفتــــن را مـــو بــه مـــو ندارد
 

خواهـــــم روم مصلّـــى بهـر نمـاز عشقت
میدانـم این نمـازم جز خــون وضـــــو ندارد
 

جــان میـدهــد غلامــت، مولا بیــا نظـــاره
جـــز دیــــــدن تـــو دیــگــــــر او آرزو ندارد

 

کربلا یعنی ...

ایام سوگواری شهادت آقا امام حسین علیه السلام بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد

 


زنگ اشتر ساز ماتم میزند

شعله بر هستی عالم میزند

در صدای زنگ او ساز بلا

صحبت از ماه غم و کرب و بلا

هیچ میدانی که با رنج و محن

از کدامین کربلا گویم سخن

گوش کن تا بابی از آن وا کنم

کربلای عشق را معنا کنم

 

کربلا یعنی تولی داشتن – مهر حیدر عشق زهرا داشتن

کربلا یعنی تبرای شدید – از پلیدی های دوران و یزید

کربلا یعنی اطاعت از امام – گه به حکم او نشستن گه قیام

کربلا یعنی که یار رهبری – از حسین عصر خود فرمانبری 

کربلا یعنی تحول در وجود – جامه ی زهد و حیا را تار و پود

کربلا یعنی به حق واصل شدن – یار حق دشمن باطل شدن

کربلا یعنی بیا جانانه شو – گرد شمع عشق حق پروانه شو

کربلا یعنی کتاب عشق حق – از الف تا یای او سرمشق حق

کربلا یعنی که انسی با نماز – روی بر درگاه رب بی نیاز

کربلا یعنی که خون آب وضو – با خدا بی واسطه در گفتگو

کربلا یعنی همیشه مکتبی – تو حسینی خواهر تو زینبی

کربلا یعنی سراپا جان شدن – در منای عاشقی قربان شدن

کربلا یعنی سر و جان باختن – پل به معراج شرافت ساختن

کربلا یعنی که عاشورای خون – موسم انا الیه راجعون

کربلا یعنی گل احمر شدن – روی دست باغبان پرپر شدن

کربلا یعنی هم آغوش اجل – تلخی مرگش نکوتر از عسل

کربلا یعنی بهار تشنگی – شعله بر دل از شرار تشنگی

کربلا یعنی چو گل افرختن – پیش آب از تشنه کامی سوختن

کربلا یعنی که در دریای آب – تشنه اما آب را کردن جواب

کربلا یعنی فغان و زمزمه – خنجرو حنجر نگاه فاطمه

کربلا یعنی که تیغ و جسم یار – یک هزار و نهصد و پنجاه بار

کربلا یعنی قلم یعنی کتاب – پیکر قرآن و زخم بی حساب

کربلا یعنی عطش یعنی شرار – خیمه و طفلان در حال فرار

کربلا یعنی سراپا عشق و شور – گه به نیزه گاه در کنج تنور

کربلا یعنی که نیلی روی ماه – صورت طفلان و سیلی آه آه

کربلا یعنی که حق در سلسله – پاسخ اشک غریبان هلهله

کربلا یعنی شب و اخت الامام – در نماز اما نماز بی قیام

کربلا یعنی که در بازارها – کعبه اما کعبه آزارها

کربلا یعنی که آیات حکیم – یک زن و هفتاد و دو داغ عظیم


زن نگو زهرای ثانی بود او

در حسین خویش فانی بود او

یک شب بی نافله زینب نداشت

غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت

از می نابی که کس آنرا ندید

بر مشام انبیاء بویی رسید

نشئه آن بوی تا دل را ربود

انبیاء را جبرئیل آمد فرود

عاشقی دیدم سراپا شور بود

نور بود و نور بود و نور بود

تا شراب عشق با خم سر کشید

گفت آن مست خدا هل من مزید

عشق پیش پای او زانو زده

دست در دامان آن بانو زده

 

در حریم قدس محرم زینب است – معنی عشق مجسم زینب است

آنکه بر غم هست حاتم زینب است – ناخدای کشتی غم زینب است

ای علی مبهوت تفسیرت شده – ای علی اکبر عنان گیرت شده

وی به باغ فاطمه یاس علی – وی رکابت پای عباس علی

تا نفس در سینه روز و شب بود – دم حسین و باز دم زینب بود